سريال طنز وسياست
نگارش: حميد برنا نگارش: حميد برنا

 

پيــــوست به  گذشته

مناظرهء

کاکه تيغون وکربلايی

بخش سی وششم

 

     روز دوشنبه پنجم ماه جون 2007 ، هوا ابری- آفتابی وگرم است، ميشود به باغچه رفت واز هـــــوای صاف وپاک آن استشمام کرد، هردو دوست پيمــــــان بسته وسايل خورد ونوش ونشستن را که کاکه تيغون وبعضی کتابهــــا وکتابچهء يادداشت را که کربلايی گرفته، به آنجا ميروند، ترموز چای وکباب جگر گرم آماده شده از جانب کاکه تيغــون را برسفره هموار شده روی ميز گذاشته و مانند روزهای ديگر به تناول نهاريه ميپردازند.

کاکه تيغون بعد از صرف نهــــار ظرفها را جمع کرده وچار زانو بروی چوکی می نشيند ومي پُرسد؛

کاکه تيغون: خو کربلايی جان، اينه چند روز بارانی هم تيرشد وحــال می شه که بيرون برايم، ده ای چند روز چی خبرا شنيدی؟ کی، کی ره کُشت؟ وچه گپاس؟

کربلايی: کاکه جان کتابچه يادداشتهای خوده آورديم، اينه فشرده اخبــــــار افغانستان وجهانه بريت ميخانم وميگم، گوش کو!

-         ده اوايل همی مـــــــاه چاه يک مکتبه ده فرخـــــــار ولايت تخار مسموم ساخته بودن وچند دختر که ازهمی چاه اَو ميخوردن( آب مينوشيدن) مسموم شدن وده شفاخانهء نزديک انتقال داده شدن.

-         ده مقابل دفتر يونيما ده شار کابل مردم بخاطر دوباره برگشتن ملالی جويا که وکيلاره به گفته خودشان ده تلويزيون طلوع اهـــــانت کده بود وعضويتشه ده شورا به تعليق انداخته بودن، مظاهره کدن که فايده نکد!

-         ده ولسی جرگه خبرنگارای تلويزيون آرياناره، وکيل صايبا ،لت وکوب کدن که پسان دِگه خبر گذاری ها ومردم مظاهره کدن، که ای مظـــاهره هم فايده نداشت، يانی کسی وکيل صايباره چيزی گفته نتانست!

-         يک دخترک 21 ساله که ده تلويزيون شمشاد کار ميکد وشاخ شمشـــــــاد واری بود وزبانهــــای پشتو( که زبان مادری اش بود)، دری وانگليسی ره خوب می فاميد، ده ميکرويان کابل ده خانيش از طرف يک غزنيچی ناجوان مردانه به قتـــل رسيد وقاتل گير آمده زير تاقيقس ( تحقيق است)!

-         شار اسد آباد کنر راکت باران شد، که از مرز فير ميشد، به گفته مردم اونجه.

-         ده شار خوستام ازاوُ طرف خط ديورند راکت فير شد، که مالوم دار ده هردوشار گشته ها، زخمی ها وخرابی ها ی زياد شده.

-         ده نورستان ده اثر فير راکت ها يک نفر از سربازای ناتو هم کشته شده.

-         شرق وجنوب شد، حال ده شمال: طرفداران دوستم عليه والی جوزجان، ده شبرغان مظـــاهره کدن، که چندروز پيش آقای والی يانی جمعه خان همدرد، دوستمه بدو رد گفته بود، همی مظاهره مسالمت آميز از طرف پوليس مورد فير ماشيندار قرار گرفته وچندين نفر گشته وبسيار زخمی شدن( 11 کشته و50 زخمی)، حتا تلويزيون آريانا از افغانستان گوشه های ازی مظاهره ، فير وکشته وزخمی هاره چنــــدين بار نشان داد، اينه کاکه جان اينی يک شمه ای از خبــــــرا که غير جگرخونی وکشتن وکشتن وناامنی چيزی ديگه به نظر نمی خوره!

کاکه تيغون: کربلايی جان همی ديروز مه ديدم وشنيدم، ده تلويزيون صدای امريکا ((VOA

که وزير دفاع امريکا ده کابل آمد وکتی کرزی گپ زد وگفت که: "با موجوديت قـــــــوای ناتو وامريکا در افغانستان وضع امنيتی بهبود يافته است" و کرزی يام تاييد کد!

کربلايی: کاکه جان، گپای سياسی دِگس وقضاوت مردم و اصل گپ دِگه، حالِ همی خبرا ره که بريت گفتم خودت بگو که وضع امنيتی چطو اس؟ خوب ياخراب؟

کاکه تيغون: خی چرا دروغ ميگن؟ مالوم دار وضع امنيتی خرابس!

کربلايی: کاکه جان دروغ کار اصلی شان اس وهيچ وخت راس نميگن!

دهمی چند روز پيش ده عراق تا 10 نفر امريکايی کشته شد اما نگفتن، کاکه جــان! يک گپ دِگه ده پاکستان بين هواداران انصارالااسلام ولشکر اسلام، که دو فرقهء مذهبيس جنگ وزد وخوردشد وده حدود 15 نفر از هردو طرف کشته و بسيـــــار زياد زخمی شدن! اينمی جنگ اندازيام ( جنگ اندازی ها) ده بين ای فرقه های مذهبی  و دوستم وهمــــدردام از طرف همو بزرگا ميشه، يانی که آرامی ره  نمی خاين ( نميخواهند) فاميدی کاکه جان!

کاکه تيغون: ای خدايا، يا چقه سخت دل وبد طينت استن!

کربلايی: کاکه جان، يادم نره که هميـــــم روز ده تلويزيون آريانا ديدم وشنيدم، که گلبدين به رهبری طالبـــــــا ده پاکستان دونشريه به نامهای ( تنوير) و( شهادت) به نشر ميرسانند که تبليغات ضد افغانی وضد پاکستانی دارن، ده تمام مغازه هــــــای فروش کتاب فروخته ميشه، مالوم دار که پاکستان هم به دستور بادارهــــــای خود اُناره آزاد مانده، ببی کاکه جان که ده مسايل سياسی چه نيرنگا( نيرنگ ها)، دورغها وناروايای اس که حيران بانی!

کاکه تيغون: کربلايی جان، ای گپا خو دُرست، حال خبر داری که همی بابای ملت چطو اس، ای ره ده وخت خودشام " بابا" ميگفتن چرا؟

کربلايی: کاکه جان، از ظاهرشاه وشارون خبرندارم، بخيالم کتی عزرائيل دست وپنجه نرم می کنن!

هردو ميخندند وکربلايی ادامه ميدهد:

از مرگ يازندگيش خبر ندارم، کسيام (  کسی هــم) چيـــزی نگفته، اما ده مـــــورد بابای ملت بودنش بريت بگويم، کاکه جان که ای سبيلی ده زن باره گی از امير شهيــــــد پس نمانده بود ومثل شاهای قديمی عيش فراوان کده، هرطرف خصوصن ده مناطق کوهستانی افغانستان که آب وهوای گوارا داشت، مردم ( زن ومرد) مقبول هم داشت، به بانه ای( بهانهء) ديدن رعايا ميرفت وتفريح ميکد، ده بسياری جايا يگان اتاقام بری عياشی خود ساخته بود، مثل پنجشير،

کنار دريای سرغيلان، ده درهء فرخار، ده تپهء پغمـــــان خو کلان ارگ وقصروباغ داشت،ده کاريز مير وده دگه جايا همچنان، يک نفر غلام بچام ( غلام بچه هم) داشت، بنام عبدالرحيـــم که هميشه همرکابش بود ودخترای مقبــوله بريش پيدا ميکد، مثلن از سيغان، از پنجشير، از فرخار... و از دِگه جايا.

بازيگان دختر که حامله ميشد، دمونجايای يگانتاره پيــــــــدا ميکد، واده می داد که وکيل ويا سناتور می سازيش وچند هزار افغانيام بريش ميـــداد ودختره سرش تپ ميکد، اینمی بود که بابای ملت شده بود، بسيار اولادای داره که اوره نمی شناسن، وام اوناره نمی شناسه، اما مه يکيشه ميشناسم؛

کاکه تيغون: اوکيست؟

کربلايی: بريت دلچسپ شد!

خدا گردن مه نگيره مردم ميگن که او يک نفر اس ده همی رسانه های تلويزيونی کار ميکنه، هر کسه دَو ميزنه، خصوصن رابرا ره( رهبران را) وحتا او شو يک هنرمنده هم ميگفت آدم کُش اس وبايد ماکمه شوه، حالانکه همو هنرمنــــد ده زمان حکومت امين يکجا بايک دوست مه زندانی بود، باد از تحـــــول 6 جدی بخــاطر تحصيل به شوروی رفت وباز قطعن به وطن برنگشت، صرف چند روز پيش با فيلم مراسم تجليل از سالگشت شهادت احمد ظـــــــــاهربه افغانستان رفت، يانی او ده او زمان يک جوان خورد سن بود واصلن ده کابل نبود، چه رسد به اينکه او چنين وچنان بوده باشه وگويا زندان شخصی داشته باشه! دروغهــــــای شاخدار چنين ميباشه ! همی پسر ظاهر شاه سابق تخلصش از همو جای مسقط الرأسش بود.

کاکه تيغون: بازای مسقط الرأس چيس؟ ده کجاس؟

کربلايی: کاکه جان مسقط الرأس يانی جای تولدش ( جای پايان افتادن از سر) وحال تخلص خوده از نام پدر اندر مانده!

کاکه تيغون: ِبل ُکل( بلکل) چيستان ميگی!

کربلايی: نی کاکه جان کيست آن است نه چيست آن!

هردو ميخندند وکربلايی ادامه ميدهد: يگان وخت که شوق دخترای اروپايی به سرش ميزد، می خيست ( برميخاست) بدون آل وعيال صِرف با رحيم جـــــان ويگان همراز ديگه خود به اروپا سفر ميکد، به روسيه ميرفت وبه جاهای دِگه، که آخرين دختر ايتاليــــايی سر خورش شد، بچهء کاکايش کودتا کد واولادای شام روان کد، اينه به ای خاطر اوره "بابا " ميگفتن، راستيام بود!

   هردو چندين دقيقه ميخندند ودر آخر يک شعری را که کربلايی از انترنيت گرفته بود، برای کاکه تيغون ميخواند، شعر از ابوالقاسم حالت است، دراين شعر حضرت باری تعالی شخصاً از گناهکار بازخواست ميکند وگناهکار جواب ميدهد:

گناهکار

به پيشگاه خداوند بنده ای بردند                 که نامه ی عمل او تباه ودرهم بود

بگفت از چه زابليس پيروی کردی؟             بگفت پيروی او زعهــــــد آدم بود

بگفت بهر چه اينقدر باده ميخوری؟           بگفت بادهء گلگون علاج هر غم بود

بگفت در پی زنهای هرزه ميرفتی              بگفت بهر فقير ازدواج چون سَم بود

بگفت سَدّ هوس را به جهد نشکستی؟       بگفت آه از ين سَدّ که سخت محکم بود

بگفت از چه نهادی براه دزدی پای؟          بگفت خرج زياد درآمـــــــــدم کَم بود

بگفت بهِ که ترا در جهنـــم اندازم              بگفت زندگی ام بدتر از جهنـــــم بود

-----

کاکه تيغون اين شعر را بسيار توصيف کرده می پُرسد، کربلايی جان از عشقبازی هـــــــــای ظاهرشاه تو چطو خبرشدی؟ کربلايی ميگويد:

کل مردم افغانستان خبردارند، (آفتـــــو به دو انگشت پُت نميشه ) ســـــــاده آدم، ميگن ديوالا ( ديوارها) موش داره، موشها گوشداره، فاميدی!

کاکه تيغون: بلی کربلايی جان، بريم خانه که بسيار ناوخت شده، هردو يکجا بطرف خانه های خود ميروند.

--------------------------------------------------------------------------------------  

بخشهای ديگر انشأالله در هفته های آينده  

 تصيح ضروری:

     مهربانی فرموده وشعر اخير بخش  34 سريال  را چنين بخوانيد:

برسرطويلهء حزب خران نوشته به زر

                   که نيست حزبی، ازاين حزب در جهان بهتر

 

 

 

 


June 17th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان